پنجشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۹۳

پیروزی هایت را فریاد مکن!

هرچند این اندرز که  می گوید «شکست می تواند پیش زمینه موفقیت  های بزرگ باشد»  پند قابل احترامی ست ولی من خود به چشم خویشتن تجربه کردم که گاهی «موفقیت های بزرگ می توانند عامل شکست های پیش رو باشند.»
 فکر میکنم یکی از دلایلی که می گویند وقتی چیزی به دست آوردی خیلی به خودت غرّه نشو همین باشد! چون ممکن ست سرشکستن هایی در آینده نه چندان دور داشته باشی که روی پیروزی بدست آمده ی اکنون ات را سفید کند. پس پیروزی هایت را فریاد مکن و بدان که «حرفه ای ها» آهسته و پیوسته و بی سر و صدا پیشروی می کنند.

شنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۹۳

به ساندویچ فلافل فکر کن و بردبار باش!

این روزها وقتی توی خیابان های تهران راه می روی عمدتا مغازه هایی به چشم می خورند که فلافل آن هم به صورت سلف سرویس می فروشند. چون سلف سرویس ست بعضی ها حسابی قاطی می کنند. یادشان می رود تنها پول یک ساندویچ را پرداخت میکنند و فقط باید همان اندازه ساندویچشان را پر کنند! آنقدر مخلفات برمی داند که از گوشه و کنار و زیر و زبر مخلفات می ریزد. البته تعداد آدمهایی که خویشتن داری نمی کنند یا به عبارتی قاطی میکنند خیلی زیاد نیست ولی به هرحال.

فروشنده اما یک نکته را خوب درک کرده وآن اینکه فرد خریدار هر چه هم قاطی کند بیشتر از یک حدی نمی تواند مخلفات بر دارد. چون ظرفیت نان ساندویچ حتی با احتساب زیر و زبرش هم محدود ست و بالاخره باید یک جایی که جای خیلی دوری هم نیست باید از بی ملاحظگی دست بکشد. این نکته برای من خیلی ارزشمند بود. خیلی وقت ها بین همین روزمرگی ها موضوعاتی هست که ما ناخواسته نقش خریدار فلافل سلف سرویس قصه را بازی میکنیم .  آنقدر بی محابا زیاده روی میکنیم ٰ،آنقدر زود جوش می آوریم ،انقدر زود از کوره در می رویم که ممکن ست یک عکس العمل نابجا یا یک حرکت تند از خودمان به جا بگذاریم.

صبح ها که دلم می خواهد سریعتر کارها را جلو ببرد ونمی برد دوست دارم که فریاد بزنم  زود باش پس دیر شد بعد یادم میآید «نان ساندویچ ظرفیت اش محدود ست» و بالاخره دیر یا زود آماده می شود و کارها را راست و ریست می کند و بدون اینکه من حرفی به زبان آورده باشم اوضاع ختم به خیر شده ست. وقت هایی که دلم می خواهد دست از یک کاری بکشد ولی نمی کشد و ادامه می دهد می خواهم فریاد بزنم بس کن! اما یادم می آید که «نان ساندویچ ظرفیت اش محدود ست»  و بالاخره یک جایی خسته می شود و دست از کارش میکشد و من در عینی که سکوت مطلق کرده ام به هدفم خواهم رسید. وقتهایی که بچه گریه میکند و من دل از دستم می رود یادم می آید «نان ساندویچ ظرفیت اش محدود ست» و بچه هم تا عرض بیست دقیقه بعد آرام خواهد شد یا به خواب خواهد رفت و من بدون اینکه خودم را در بن بست حس کنم از سر و صدای بچه هم فارغ می شوم.

این بحث یک نتیجه خیلی دوست داشتنی دارد که فروشنده قصه از همان ابتدا فهمیده و آن را اساس کارش قرار داده. اینکه خیلی چیزها ظرفیت یا کران شان محدود ست حتی اگر ناراحت کننده و آزار دهنده هم باشند یک جایی تمام خواهند شد در یک نقطه آرام خواهند گرفت. فقط کافی ست کمی حد آستانه تحمل را بالا ببرید بعد همه چیز به حد مطلوب و دلخواه خواهد رسید. این یک راه در رو برای خروج از هر نوع دغدغه مقطعی ست که حس در بن بست گیر افتادن های آنی را به ما می دهد. من این جمله جادویی «نان ساندویچ ظرفیت اش محدود ست» را بارها و بارها به کار برده ام و به نتیجه مطلوبم رسیده ام.