سه‌شنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۹۲

یک اتفاق کوچک

داشتم یک مساله ریاضی حل می کردم. دیدم به جواب نمی رسم به راه حل که نگاه کردم دیدم فرمول جدیدی لااقل از دید من ،برای مساحت مربع معرفی کرده ست. فرمول این بود : مربع قطر تقسیم بر دو. تعجب کردم . اصلا یادم نمی آمد چنین چیزی برای مساحت مربع تا به حال به چشمم خورده باشد.  گفتم تا به حال شنیده بودی مساحت مربع می شود مربع قطر تقسیم بر دو.  گفت : نه، ولی تو اثباتش کن! یک لحظه یکه خوردم. حرفش چندبار توی ذهنم پژواک وار منعکس شد. راست می گفت باید بدون تعلل اثباتش می کردم. ظرف کمتر از یک دقیقه اثباتش کردم. از طریق قضیه فیثاغورث به راحتی میشد به این رابطه رسید.
بعد دیدم این دقیقا موضوعی ست که من دائما در زندگی تجربه اش میکنم. چیزی را می شنوم یا می بینم، و اثبات نشده میپذیرم . به نظرم خیلی احمقانه ست که آدم قدرت استدلالش را آک و دست نخورده جایی در بالا دستی ذهنش نگه دارد و اصلا به روی خودش نیاورد این حرف ، این قضیه، این پدیده از کجا آمده و چه چیزی سبب رویش اش شده و دلیلش چیست.
شاید بشود گفت اولین مشکلی که عدم استفاده از قدرت استدلال می زاید "ساده لوحی و زود باوری " باشد. آدم ساده لوح زود گول می خورد چون واقعا نمی داند یا کنکاش نمی کند که بداند پشت پرده چه  میگذرد، آنوقت می شود که در روابط اجتماعی اش شکست می خورد یا لااقل فکر میکند دیگران  سرش کلاه می گذارند، اما باید بداند خودش مقصر ست که زودباوری میکند و ساده لوحانه چیزهایی را می پذیرد که نباید. شاید این اتفاق کوچک نهیبی باشد برای من که از این به بعد قدرت استدلالم را تعطیل نکنم.
مروز هوای تهران بی نظیر شده ست. دیشب طرف های ما که خیلی باران آمد.  هوای امروز هم محشرست. بوی دود ماشین نمی آید و آسمان آبی آبی ست. کم کم بهار دارد قدم رنجه می فرماید . این را می شود از لانه گنجشک های جلوی پنجره فهمید. گنجشک ها این فصل که می شود برای تخم گذاری می آیند و صدای جیک جیک شان از سحر تا نزدیکی های غروب گوش نواز ست. جوجه هایشان که سر از تخم بیرون می آورند انقدر گنجشک مادر رفت و آمد می کند و غذا برای جوجه اش می آورد تا اینکه سر یک هفته جوجه دیگر یک گنجشک کامل شده است. کرک های دور بدن جوجه کم کم می ریزد و پرهایش کاملا نمایان میشود. اینجاست که دوره تعلیم پرواز توسط مادر شروع می شود و جوجه بال و پر زنان اولین تست پروازش را می دهد. سالی دو - سه بار شاهد گنجشک آوری گنجشک ها هستم که این به مدد وجود لانه گنجشک هایی ست که روبروی پنجره و پشت یک ساختمان قدیمی همیشه جلوی چشممان ست.
این روزها که می گذرد، همان روزهایی ست که وقتی، منتظرش بودم اما حالا که در دالان عبورش قرار گرفته ام، انگار نه انگار. شور و شوقی نیست که چاشنی این روزها شود. خیلی هم عجیب نیست، این خاصیت انسان ست که وقتی به خواسته اش رسید دچار یک جور رخوت می شود، گویا حافظه اش ضمن رسیدن به هدف از گذشته فاصله می گیرد آنقدر فاصله میگیرد که انگار اصلا دوره انتظاری وجود نداشته! قبلا برای دوره بارداری ام خیلی برنامه ریخته بودم ولی حالا نه درست چیزی یادم می آید و نه اگر یادم بیاید حوصله انجامش را دارم. تنها کاری که حدودا یک سال یک قبل از بارداری برای خودم انجام دادم این بود که یک سری لباس مخصوص بارداری برای خودم خریدم. حالا که نگاه میکنم می بینم انتخاب های به جا و به درد بخوری هم داشته ام. یک کتاب دوست داشتنی هم برای دوره بارداری هست که یکی دوبار خواندمش و جدا لذت بردم چون جواب کلیه سوالها برای کسی که چیزی از بارداری نمی داند را دارد. این کتاب خوبی ست دوست دارم همه بخوانندش.