آدم به یه سن خاصی که می رسه فقط و فقط فکر و ذهنش شاد کردن دل پدر و مادرشِ. من چند ساله تو همین محدوده سنی ماندم ولی موفق نبودم!
دوشنبه، دی ۰۸، ۱۳۹۳
دوشنبه، دی ۰۱، ۱۳۹۳
یلدا - سال نو
یلدا چیز خاصی نیست. یک دور همنشینی ساده و بی آلایش. یک شب که از جمله اعمال واجبش خواندن حافظ و خوردن هندوانه ست. یلدا 2011 را بیشتر از همه یلدا های عمرم دوست داشتم. باردار شده بودم و یک کارت تولد حضرت مسیح و یک کارت نوزاد هدیه گرفته بودم. مینی پیتزا درست کرده بودم و فایر ورک قشنگی لب دریاچه برپا بود. یک جورایی همه چیز موافق احوالات من بود. شب خوبی کنار هم داشتیم . الان سومین شب یلدا بعد از اون شب دوست داشتنی را گذراندم ولی هیچ کدام با طعم و مزه آن شب نبوده اند. واقعا منتظر بودم در سال جدید میلادی خبرهای خوبی برسد . سال 2012خوبی هم بود واقعا یادش بخیر
پنجشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۹۳
رضایت
...تازه ازدواج کرده بودم و بازار مهمانی رفتن ها گرم بود. یک روزدر یکی از همین مهمانی ها یکی از خاله هایم گفت "زندگی، ده سال اولش سخت ست" همان وقت ذهن مرورگَرَم حرفش را چند بار دوره کرد. "ده سال"! به نظرم خیلی اغراق آمیز می آمد. زندگی دور و بری ها را سریع از ذهن گذراندم و فکر کردم خاله خیلی شلوغش می کند حالا بالاخره همه خوب و بد می گذرانند. آن وقت فکر نمی کردم همین دوره زمانی برای زندگی من دقیقا صدق می کند. چه خوب که نمی دانستم من هم باید در صف این ده سال بمانم.حالا که راه دشواری را سپری کرده ام و به جمله خاله فکر می کنم عمق مخوفی جمله را بیشتر درک میکنم.
آری برای من که اینطور بود. در بیست و یک سالگی که عاشق شدم راه زندگی آن طور که عاشقانه و ساده فکر می کردیم هموار جلو نرفت وبه قول حافظ عزیز"افتاد مشکلها". دست رحمت خدا اما به مرور مشکلها را رفع کرد . فرودها را فرازوار جبران کرد. ناکامی ها جایشان را به ظفر دادند و کاممان که روزها و ماهها بود تلخ شده بود به یکباره شیرین شد. حالا از موقعیتی که دارم بی نهایت راضی ام. احساس رضایتم را مدیون خدایی هستم که هیچ وقت تنهایم نگذاشت .مهربان و وفادار همراهی ام کرد و آرامشم بخشید. حالا به نقطه ای رسیدم که متقاعد شده ام بی نهایت خوشبختم ولی این خوشبختی را راحت بدست نیاوردم همچون آهن گداخته نرم و سبک داغ و پرانرژی ازکوره جوانی بیرون آمده بودم ولی سختی ها،دشواری ها و ناکامی ها هر کدام چکشی به عزم و اراده ام کوبیدند. گاهی به نظر می آمد ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند که از پا دربیاورندم ولی حالا باگذشت زمان دریافتم که آبدیده شدم و می توانم محکم بگویم از پس همه معظلات برآمدم و خوشبختم.
پنجشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۹۳
فاصله
شاید بشود اینطور نتیجه گرفت که فاصله هر آدمی با آرزوهایش مساوی ست با فاصله او با توانایی هایش. البته توانایی خو چند لایه دارد. توانایی ذاتی،توانایی مالی، توانایی روحی و ...به هرحال، یک ضرب المثل انگلیسی هست که می گوید "یک تفاوت هایی هست که یک تفاوت هایی ایجاد می شود" من عمق فاصله آدمی با آرزوهایش را در وصف این ضرب المثل می دانم. شاید یک مثال مفهوم جمله را بهتر به ذهن نزدیک کند. مثلا من از ته یک ده کوره در کوچه پس کوچه های هند می خواهم سرپرست ویژه بخش ایستگاه پرتاب موشک به فضا شوم. آیا این خواسته امکان پذیر ست؟ قطعا در نگاه اول پاسخ منفی ست. مسلما من نیاز به آموزش ،یادگیری زبان، حامی مالی ، آرامش ، استعداد و ذهنی چالاک دارم.
دوست داشتم دکتری را در یک دانشگاه پایه یک دنیا دنبال کنم ولی حامی مالی نداشتم. دوست داشتم کورس های پیشرفته هوش مصنوعی را در یکی از بهترین دانشکده ها دنبال کنم ولی قادر نبودم. حالا اگر هم دوباره تحصیلاتم را دنبال کنم فقط و فقط به این خاطر ست که نگذارم یادگرفته هایم در سلول های خاکستری مغزم مختومه شوند. یک چنین اوهام و مشجره های فلسفی در ذهن من برپاست که ...حوصله صحبت راجعشان ندارم ولی خوب کمی نوشتم شاید این برین استورم آرام شود.
دوشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۹۳
سهشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۹۳
جوابیه
می گویم تو مثل رسانه های بیگانه می مانی که همه چیز را وارونه نشان می دهند.
می گوید: بیست و سی تو هم مثل بیست و سی هستی که همیشه مشکلات را نشانه می رود!
آنقدر خندیدم که بحث دیگر به نتیجه نرسیدهمین جا به پایان رسید.
شنبه، مهر ۱۹، ۱۳۹۳
روی دور تند
تجربه چندین و چند ساله من نشان داده هر وقت نشستم و یک برنامه سفت و سخت و محکم برای خودم ریختم که یک کار مهمی انجام بدهم، یک کار خیلی مهم تر سر از زیر لحاف بیرون کشید و گفت من اولویت ویژه دارم. نمونه اش توی نوشته پارسال وبلاگ هست. خوب الان هم دوباره دچار چنان مساله مهمی شده ام که در چند ماه اینده هر چه آب دستم بیاید باید بگذارم زمین و بِدَوم که عقب نیفتم. ورود ایده های جدید، افق های تازه و یک دور ماراتون جدید انگیزه خوبی ست برای گذراندن روزهای پاییزی امسال. می روم که بند کفشهای تلاش را ببندم قبل از انکه غول بزرگتری برای سر کشی واردبشود! روزهای " روی تند هم" مزه خودش را دارد. هم شیرین ست هم سخت.
سهشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۹۳
من و خودِ من
فکر میکنم یکی از ویژگی های احسن من این ست که می توانم یک عالمه کار روی سر خودم خراب کنم تو گویی درپنج شغل مختلف مشغول به کارم. چهار کورس همزمان پیر آدم را در میاورد ولی برای این ترم چهار کورس برداشتم خوبی مساله این ست که همه کورس ها حول و حوش یک مساله می چرخند. خوابم میآید خسته ام ظرفها را نشسته ام ولی کلاً خیلی بهترم. بهتر از روزهایی که هیچ کاری ندارم.
تصمیم کبری
چند سال پیش که کالج رفتن را شروع کردم یک معلم انگلیسی داشتم که با میدل ایستی ها خوب نبود. راست و چپ ملیت آدم را بهانه می کرد تا شخصیت آدم را شخم زنی کند. شاگرد بودم وکاری از دستم بر نمی آمد، مجبور بودم سکوت کنم تا مساله ای نتیجه تحصیلی ام را خراب نکند.دوره کالج که تمام شد چند بار از او ایمیل دریافت کردم. یک بار یکی از عکس های روز خداحافظی را که همه داشتیم دوباره برایم فرستاد و نوشته بود که چشم های زیبا و تاثیر گذاری دارم. کارش عجیب می نمود نمی توانستم قبول کنم آدمی که همیشه شخصیتم را کلنگ باران می کرد حالا زیبایی های توی عکس را با آب و تاب بریم تشریح میکند.
تمام مدتی که شاگردی اش را می کردم از رفتار سخیفش سر کلاس رنج می بردم. اما اگر بخواهم منصفانه قضاوت کنم باید بگویم سَوای رفتار نژادپرستانه اش من از او چیزهای زیادی گرفتم. با این حال هرگز دوست نداشتم و ندارم با او سر و کار داشته باشم. دو سال پیش توی فیس بوک برایم ریکوست داد که بی پاسخ گذاشتم. امروز صبح که ایمیلم را باز کردم میبینم که هشت دقیقه از ایمیل جدیدی که داده گذشته و نوشته که دوست دارد با هم در تماس باشیم. البته می دانم چرا اینطور می خواهد. می خواهد بداند مسیر زندگی ام چطور جلو رفته و هزار و یک سوال که ذهنش را مشغول کرده بپرسد. حقیقت این ست که من "تصیم کبری" یم را مدتها پیش گرفتم. حوصله سر و کله زدن با آدمهای نازی صفتِ نژاد پرست را ندارم. پس این بار هم همان کنم که قبلاً.
چهارشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۹۳
روی ریل
آرزوی هر آدمی این ست که قطار زندگی اش آرام و بی دغدغه روی ریل حرکت کند اما امان از دنیا و ما فیها که هر روز برگ تازه ای تحفه وار به زندگی آدم تحویل می دهد. حالا بعد از مدتها تحمل مشقّت، نقطه عطفی صورت گرفت تا آب پاکی باشد بر دستهای پینه بسته صبر و تحملمان.
خانه کوچکم پر می شود از سکوت و آرامش و گهگاه صدای نازک پسرم. حالا وقت برای مطالعه همه کورس هایم دارم. حالا عصرها که می شود سرگرم پخت و پز شام شب و ناهار فردا می شوم. حالا می توانم به آرزوهای ریز و درشتم قدرت پرواز بدهم. حالا می توانم به این فکر کنم که آیا می شود دست آورد های بهتری هم داشت؟
"روی ریل" برای من واژه ایست پر معنا یعنی حرکتی رو به جلو بدون اینکه مانعی بتواند سدِّ راه شود. یک دهه روی نشیب ها و سنگلاخ ها و باتلاق ها جاماندن، حسرت "روی ریل" بودن را بد جور بر دلم نشانده بود. آرزوی قلبی من این ست که تا مادامیکه زنده ام بتوانم "روی ریل حرکت کردن" را درک کنم.
جمعه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۳
عطا
فکر میکردم آنچه عطا شده همان چیزی ست که از خدا درخواست کرده بودم. خیلی ساده، دعا کردم و حالا جواب گرفتم. بعدها متوجه شدم نه اینطور نیست. نه اینکه دعای من بی فایده باشد ولی آنچه هم که عطا شده دقیقا همان چیزی ست که خدا می خواسته عطا شود . چه بسا خیلی ها حتی لب هم به دعا نگشوده اند ولی به ایشان بی حساب عطا شده.
.... وَاللَّهُ یَرْزُقُ مَن یَشَاء بِغَیْرِ حِسَابٍ( آیه 38 سوره نور)
..... و خدا به هر که بخواهد بی حساب عطا می کند.
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۹۳
کیمیایی همچو صبر
فکر می کردم اگر برایش بنویسم "صبر کن مشکلت حل می شود" قوت قلبی برای لحظات تلخ اش خواهم بود. اشتباه کرده بودم بعضی از آدمها نیازی به دلسوزی ندارند. هدفشان از طرح مسایل تلخ زندگیشان مطرح شدن ست نه چیز دیگر.
به سالهای سختی که پشت سر گذاشتم فکر میکنم. به همان سالهایی که اصلا و ابدا قطار زندگی ام روی ریل حر کت نمی کرد. تنها چیزی که در آن همه دشواری سرپا نگاهم می داشت توکل بر خدا و صبر بود. سخت بود ولی کم کم متقاعد شدم این منم که باید به قضای الهی راضی باشم. این منم که باید با صبر موانع را پشت سر بگذارم. این منم که باید با سپاه بلا مبارزه کنم..... حالا که تقریبا تمام شاید ها و آگر و امّاهای آن روزها گذشته می بینم خیلی قوی تر شده ام. باید اعتراف کنم "صبر" آدم را به یک بلوغ بی برگشت می رساند. اینقدر آدم را بزرگ میکند که بدون دلهره از گذشت ثانیه ها و دقایق کشدار به راحتی بگذرد.
دلم واقعا به حال آدمهای بی صبر می سوزد. انگار که نصف هستی یشان را باخته باشند دائم از شرایط گله مندند و جِز و جِز می کنند.
صد هزاران کیمیا حق آفرید کیمیایی همچو صبر آدم ندید
صبر را با حق قرین کن ای فلان آخر والعصر در قرآن بخوان
صبر کردن جان تسبیحات توست صبر کن کآن است تسبیح درست
هیچ تسبیحی ندارد آن درج صبر کن کالصبر مفتاح الفرج
هر که را بینی یکی جامهی درست دان که او آن را به صبر و شکر جست
هر که را بینی برهنه و بینوا هست بر بی صبری او آن گوا
گفت پیغمبر خداش ایمان نداد هر که را نبود صبوری در نهاد
یوسف حسنی و این عالم چو چاه وین رسن صبر است بر امر اله
یوسفا اندر رسن در زن دو دست وز رسن غافل مشو بیگه شده است
حمد الله کاین رسن آویختند فضل و رحمت را به هم آمیختند
تو چه دانی ذوق صبر ای تیره دل خاصه صبر از بهر آن شمع چگل
حضرت مولانا
انقضا یا انقراض
سس گوجه فرنگی را به دست گرفته و تاریخ انقضایش را نگاه میکند. بلند میگوید منقرض شده! قاه قاه می خندم. متعجب نگاهم میکند. بازهم می خندم. میگویم منقضی نه منقرض! تازه می فهمد چه گفته. سس را به من می دهد می گوید ببین من درست دیدم. نگاه می کنم می گویم نه درست دیدی،منقرض شده. اینبار او بلند بلند می خندد. خودم مانده بودم من که اینقدر به او خندیدم چرا اشتباه کردم!!
شنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۳
روزهای اردیبهشتی
قایق کوچک زندگی ام همچنان روی دریای موّاج حوادث تلخ و شیرین بالا و پایین می رود. باز هم خدا را شکر، لطف و عنایت پروردگار ممتد و بلا انقطاع به بندگانش می رسد و هر چه دنیا تنگ تر می گیرد دست های او که از همه بهترست بالاتر از همه می ایستد و نمی گذارد طوفان حوادث، بادبان این قایق ناچیز را به هر طرف که بخواهد بکشاند.
گذشته از این حرفها، چند وقت پیش کتاب "ای علی علیه السلام" را خواندم کتاب شیرینی ست. در حین خواندن کتاب به جواب یکی دو سوال که همیشه گوشه ذهنم باقی مانده بود هم رسیدم. کتاب در سایز قطعه جیبی چاپ شده و حاوی نصایح و پندهای نبی اکرم(ص) به حضرت علی (ع) ست.
البته اخیرا روی آورده ام به خواندن کتابهای الکترونیکی که هر دو هفته یک بار برایم فرستاده می شود، هم هزینه خرید ندارد، هم راحت تر مورد خوانش قرار میگیرد و هم حجم قابل توجهی را اشغال نمیکند. به هر حال این روزها مشغول خواندن هستم. خواندن آدم را آرام می کند. لبها را خاموش و افکار را روشن می کند تو گویی کسی از درون شروع به تعلیم میکند.
جمعه، فروردین ۲۲، ۱۳۹۳
تلاش
من یک جمله جادویی دارم که به آن سخت معتقدم اینکه "تلاش مقدس ست حتی اگر به نتیجه دلخواه منجر نشود." مدتهاست به اتکای این جمله تلاش میکنم و هر روز دریچه ای تازه تر را تجربه میکنم. از کجا معلوم؟ شاید همین تلاش های کوچک ،روزی روزنه های امیدی را گشودند که مدتهاست مطلوب و دلخواه من هستند.
نجابت یا جدیت عمل
اولین چیزی که بعد از شنیدن لغت "نجیب" به ذهنم می آید، "اسب" ست. واقعا چرا یک اسب را نجیب توصیف میکنند؟ آیا او هم در برابر سبک و سنگین روزگار با شرافت و وقار و بزرگواری گذشت میکند؟ آیا همین مساله سبب شده که او را بین گوناگون حیوانات به نجابت یاد کنند؟ نجابت اما چیزی نیست که در دنیای انسانها بتوان همیشه و در همه جا خرجش کرد. نجابت یک طیف دارد از بزرگواری شروع و به حماقت ختم می شود. باید دید کدام دُوز نجابت و در کدام موقعیت مورد نیاز ست وگرنه ،نه همچون یک اسب نجیب بلکه همچون الاغی ابله مجبور به سواری دادن به دیگران می شوی.
گاهی "نجابت" اصلا جواب نمی دهد. چیزی ست معادل شکست، یا خورد شدن یا تباه شدن. اینجاست که "جدیت عمل" باید وارد گود شود. بایستد و پنجه در پنجه شود تا از یک موجودیتی (شخصیتی، هویتی، حقوقی، اجتماعی و ....) دفاع کند.
گاهی اینقدر نجیب برخورد میکنم که نزدیک ست از آنسوی بد پشت بام نجابت بیفتم. گاهی اینقدر جدی عمل می کنم که نزدیک ست در گود جدیت هلاک شوم. کم کم متوجه شدم چیزی که حد اعتدال نجابت و جدیت را مشخص میکند "عقل" در کنار "حیا" ست.
این خاطره مال چند سال پیش ست ولی شنیدنش خالی از لطف نیست. زمان دانشجویی در دوره ارشد استادی داشتیم ، چند بار امتحان پایان ترم را به نعویق انداخت، یک بار به خاطر سفرش به خارج، و یک بار به خاطر مریضی. بعد که امتحان دادیم تا یک سال بعد نتایج را اعلام نکرد. بعد هم یک روز آمد و نه براساس تصحیح اوراق بلکه چشمی و عشقی نمره های پایان ترم سال پیش را اعلام کرد. اول به حکم بزرگتری و استادی بعد به خاطر رعایت احوالاتش گروهی همه بچه های کلاس با نجابت برخورد کردیم بعد که دیدیم کلاس همچون آش شلم شوربا اداره می شود لباس نجابت را درآوردیم و جدیت عمل به خرج دادیم .مساله که به گوش ریس دانشگاه رسید ناگهان دیدیم فضا کلا عوض شد. یک استاد منظم ، سالم، و کسی که به ساعت و اوقات دانشجو احترام می گذارد از آن جلد قبلی بیرون آمد.
یکشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۹۳
93 سلام
فروردین تهران حال و هوای خودش را دارد. پانزده روز اول تهران میزبان باران های بهاری بود. هوا سبک و لطیف بود و شهر تقریبا خالی از سکنه شده بود. همسایه ها همه رفته بودند مسافرت. حالا همه برگشته اند، مدرسه ها باز شده و هوا میرود که آلود گی اش را به رخ همگان بکشد.
... چکاوک ها دم غروب در آسمان چرخ می زنند و صدای لطیف و ملایمشان سکوت فضا را چه زیبا می شکند. لانه گنجشکهای روبروی پنجره جدیدترین ساکنانشان را صمیمانه پذیرایی میکنند، همان جوجه هایی که تازه سر ازتخم بیرون آورده اند. عید خوبی بود. من مهمان داشتم و کمتر دید و بازدید رفتم و بیشتر از فروردین تهران که بی دود و پاک می نمود بهره بردم. این روزها سرگرم مطالعه ام سعی میکنم فکرم را از همه چیز خالی کنم. می خواهم آرامش بهاری ام را خوب رقم بزنم و مطالعه را بهترین شیوه برای دست یافتن به آن می دانم.
شنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۹۲
ایده ال گرایی یک ایده الیست
ایده آل گرایی گاهی معضل ست گاهی معجره.
معضل ست از آن نظر که بعضی افراد ایده آل گرا برای رسیدن به اهدافشان دیگر متوجه مجرایی که از آن عبور میکنند تا به هدفشان برسند نیستند. متوجه نیستند که مابه ازای آنچه به دست می آورند چه چیزهایی را تخریب یا نابود میکنند. تنها چیزی که برایشان خوب و روشن جلوه میکند هدف ست. این بی ملاحظگی تا رسیدن به هدف نامفهوم ست، ولی وقتی شخص به هدف رسید و لختی گذشت بعد با خود فکر میکند این راهی که آمده چه هزینه هایی برایش داشته. اصلا آیا ارزش رسیدن، این همه صدمه زدن به خود و دیگران و تخریب خیلی چیزهای دیگر را داشته یا نه؟ مثالش یک مثال کلیشه ای پیش پا افتاده ست. مثل مادر و پدری که با اهرم زور و فشار از بچه معدل بیست یا قبولی در فلان رشته را می خواهند. بعد که بچه با مشکلات روحی و غیره مواجه شد تازه متوجه می شوند در تمام این مدت مشغول فرزندآزاری بوده اند.
ایده ال گرایی معجزه ست از آن جهت که می تواند هدف تعیین کند، و خلاقیت فرد را برای رسیدن به اهداف ایده آلش تحریک کند. کلیشه ای ترین مثالش می تواند قدرت پرواز کردن برای انسان ها باشد که اولین بار برادران ارویل و رایت این هدف ایده ال را عملی کردند و بعد سایرین این ایده را پرورش دادند.
ایده ال گرایی یک ایده الیست تنها زمانی مفید به فایده خواهد بود که بتواند بین معضل شدن یا معجزه بودن آن آرمان ، حد اعتدال را پیدا کند. اول اینکه فرد ببیند این ایده الی که انتخاب کرده چه فرصت هایی را در آینده برایش ایجاد می کند؟ آیا پیموندن این راه برای رسیدن به ایده ال مورد نظر با ضرر و زیانی برای خود فرد و یا اطرافیانش همراه ست یا نه؟ به هرحال باید بسنجد و ببیند هزینه ها بیشتر ست یا فرصت ها و در این برآرود نه تنها خودش بلکه اطرافیانش را هم در نظر بگیرد.
دوست ایده ال گرایی داریم که برای گرفتن دکترا به هر دری زد تا آخر تصمیم گرفت بعد از ازدواج به همراهی همسرش مشغول تحصیل در دوره دکتری شود. بورس گرفت و رفت ولی در خلال اوقات تحصیل به مشکلات مالی خیلی زیادی بر خورد. هزینه های آّب و برق و اجاره خانه اش قابل پرداخت نبود و همیشه درمانده و به صرافت افتاده می نمود. آن دردی که خودش به جان خریده بود به کنار ولی دختری که با خود آورده بود از خانواده متمولی بود و رنج نداری نکشیده. از این جهت گویا سختی و تحمل اوضاع بر او بیشتر فشار می آورد. همیشه با خودم فکر می کردم که آیا گرفتن دکترا اینقدر می ارزد که با نداشتن خواب و خوراک کافی و پس برنیامدن از سر هزینه های جاری زندگی اینطور به صرافت بیفتد؟ حالا هنوز که هنوز ست نیمه وقت کار میکند نیمه وقت درس می خواند ، سن هر دویشان هم بالا رفته ست ولی به خاطر مشکلات مالی اجازه بچه دار شدن هم به خود نمی دهند. دکترا گرفتن و شغل خوب داشتن ایده ال های خوبی ست ولی به شرط آنکه بتواند از پس مشکلات راه و مصایب مربوط به آن بر آید و مهمتر از همه شریک زندگی اش را زیر فشار نگذارد.
یادمان باشد ایده ال ها همیشه با سعی و تلاش بدست می آیند ولی این تلاش نباید با زیر فشار گذاشتن و آسیب زدن به اطرافیان صورت بگیرد وگرنه آنچه که از دست میدهیم پررنگ تر از آن چیزی ست که بدست می آوریم.
دوشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۹۲
کوره
امشب برای اولین بار متوجه شدم بیشتر اشتباهات من ناشی از این مساله ست که زود از کوره در می روم. ای کاش هیچ وقت دیگر از کوره در نروم و بتوانم حساسیت هایم را خوب کنترل کنم. از کوره در رفتن احمقانه ترین عکس العملی ست که می توان نسبت به رویدادهای روزمره نشان داد. هر چه طمئانینه و صبر نشانه عقلانیت ست عصبانیت و از کوره در رفتن نه! حقیقتا پنج دقیقه فکر کردن می تواند مسیر یک عمر غلط حرکت کردن را تغییر دهد.
پنجشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۹۲
ثبات یا شتاب، تو بی گناهی!
بعضی در حرکت اند و بعضی ایستاده اند. بعضی سرنوشت شان پرسرعت به سمت جلو می راندشان. بعضی بی تحرک ایستاده اند.
بعضی سرعت کهکشانی می گیرد تا آنجا که اصل شتاب دیگر بی معنا می شود. بعضی هنوز ایستاده اند.
بعضی می روند و می روند انگار فقط خلق شده اند تا از دالان زمان چنان عبور کنند تو گویی زمان هم به گرد پایشان نمی رسد. ولی هنوز بعضی ایستاده اند.
بعضی ایستاده اند ولی در ثباتشان بی تقصیرند. جایی دست و پایشان وا مانده ست. کسی یا چیزی یا حادثه ای دست و پایشان را ربوده. آنان چنان که لایقش بوده اند تلاش کرده اند ولی چیزی که همه نامش را دست تقدیر می گذارند جایی نقصی به بار آورده. نقصی که پشتِ کارها و تلاش ها دیگر جواب نمی دهد. قدم از قدم جلو نمی رود، سد پشت سد ،درِ بسته پشت درِ بسته ثباتی بی بدیل ایجاد کرده که حضرت فیل هم ورای همه قدرتش توان شکستنش را ندارد.
آنوقت باید گفت تو بی گناهی اگر دست و پایت جایی وا مانده بدون اینکه تو بخواهی. تو بی گناهی اگر سد ها ساخته شد و بیماری ها گریبانت را گرفت و هزار بار جانت بالا آمد. اینها همه مجرایی بود تا تو وابمانی. تو آفریده شده بودی تا وابمانی.
فرقی ست بین سد و راه و تو باید این درس را میگرفتی که همانطور که همه راهها را تو نمی توانی بسازی همه سدها را هم تو نمی توانی بشکنی. نشان به آن نشان که همانطور که دست تقدیر می داند چطور اصل شتاب را برای کسی بی معنی کند و تا آنسوی شایدها ببرد به راحتی اصل ثبات را هم برای تو معنا دار می کند. بپذیر که تو بیگناهی!
سهشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۹۲
یک اتفاق کوچک
داشتم یک مساله ریاضی حل می کردم. دیدم به جواب نمی رسم به راه حل که نگاه کردم دیدم فرمول جدیدی لااقل از دید من ،برای مساحت مربع معرفی کرده ست. فرمول این بود : مربع قطر تقسیم بر دو. تعجب کردم . اصلا یادم نمی آمد چنین چیزی برای مساحت مربع تا به حال به چشمم خورده باشد. گفتم تا به حال شنیده بودی مساحت مربع می شود مربع قطر تقسیم بر دو. گفت : نه، ولی تو اثباتش کن! یک لحظه یکه خوردم. حرفش چندبار توی ذهنم پژواک وار منعکس شد. راست می گفت باید بدون تعلل اثباتش می کردم. ظرف کمتر از یک دقیقه اثباتش کردم. از طریق قضیه فیثاغورث به راحتی میشد به این رابطه رسید.
بعد دیدم این دقیقا موضوعی ست که من دائما در زندگی تجربه اش میکنم. چیزی را می شنوم یا می بینم، و اثبات نشده میپذیرم . به نظرم خیلی احمقانه ست که آدم قدرت استدلالش را آک و دست نخورده جایی در بالا دستی ذهنش نگه دارد و اصلا به روی خودش نیاورد این حرف ، این قضیه، این پدیده از کجا آمده و چه چیزی سبب رویش اش شده و دلیلش چیست.
شاید بشود گفت اولین مشکلی که عدم استفاده از قدرت استدلال می زاید "ساده لوحی و زود باوری " باشد. آدم ساده لوح زود گول می خورد چون واقعا نمی داند یا کنکاش نمی کند که بداند پشت پرده چه میگذرد، آنوقت می شود که در روابط اجتماعی اش شکست می خورد یا لااقل فکر میکند دیگران سرش کلاه می گذارند، اما باید بداند خودش مقصر ست که زودباوری میکند و ساده لوحانه چیزهایی را می پذیرد که نباید. شاید این اتفاق کوچک نهیبی باشد برای من که از این به بعد قدرت استدلالم را تعطیل نکنم.
مروز هوای تهران بی نظیر شده ست. دیشب طرف های ما که خیلی باران آمد. هوای امروز هم محشرست. بوی دود ماشین نمی آید و آسمان آبی آبی ست. کم کم بهار دارد قدم رنجه می فرماید . این را می شود از لانه گنجشک های جلوی پنجره فهمید. گنجشک ها این فصل که می شود برای تخم گذاری می آیند و صدای جیک جیک شان از سحر تا نزدیکی های غروب گوش نواز ست. جوجه هایشان که سر از تخم بیرون می آورند انقدر گنجشک مادر رفت و آمد می کند و غذا برای جوجه اش می آورد تا اینکه سر یک هفته جوجه دیگر یک گنجشک کامل شده است. کرک های دور بدن جوجه کم کم می ریزد و پرهایش کاملا نمایان میشود. اینجاست که دوره تعلیم پرواز توسط مادر شروع می شود و جوجه بال و پر زنان اولین تست پروازش را می دهد. سالی دو - سه بار شاهد گنجشک آوری گنجشک ها هستم که این به مدد وجود لانه گنجشک هایی ست که روبروی پنجره و پشت یک ساختمان قدیمی همیشه جلوی چشممان ست.
این روزها که می گذرد، همان روزهایی ست که وقتی، منتظرش بودم اما حالا که در دالان عبورش قرار گرفته ام، انگار نه انگار. شور و شوقی نیست که چاشنی این روزها شود. خیلی هم عجیب نیست، این خاصیت انسان ست که وقتی به خواسته اش رسید دچار یک جور رخوت می شود، گویا حافظه اش ضمن رسیدن به هدف از گذشته فاصله می گیرد آنقدر فاصله میگیرد که انگار اصلا دوره انتظاری وجود نداشته! قبلا برای دوره بارداری ام خیلی برنامه ریخته بودم ولی حالا نه درست چیزی یادم می آید و نه اگر یادم بیاید حوصله انجامش را دارم. تنها کاری که حدودا یک سال یک قبل از بارداری برای خودم انجام دادم این بود که یک سری لباس مخصوص بارداری برای خودم خریدم. حالا که نگاه میکنم می بینم انتخاب های به جا و به درد بخوری هم داشته ام. یک کتاب دوست داشتنی هم برای دوره بارداری هست که یکی دوبار خواندمش و جدا لذت بردم چون جواب کلیه سوالها برای کسی که چیزی از بارداری نمی داند را دارد. این کتاب خوبی ست دوست دارم همه بخوانندش.
جمعه، دی ۲۰، ۱۳۹۲
پاییز و زمستان امسال
پاییز امسال به یاد ماندنی ترین پاییزی ست که تا به حال داشته ام. ششم مهر ماه بود که تصمیم به سفر مشهد گرفتیم، در کل سفر خوبی بود ، پدر و مادرم به مشهد رفته بودند و ما بدون اینکه آنها با خبر باشند خودمان را به آنها رساندیم و شیرینی سفر مشهد برای همه ما دو چندان شد. سفر مشهد که تمام شد و کمی که گذشت متوجه شدم درست در ماه دوم بارداری هستم. هیجان زده بودم و خوشحال. پاییزهم با شب یلدایش تمام شد . یاد شب یلدای دو سال پیش افتادم که کارت های جشن سال نو و صورت ملوس یک نوزاد را به مناسبت سال نو و بارداری ام هدیه گرفتم ولی دیری نپاید که تمام رویاهامان نقش برآب شد قرار بود سبتامبر به دنیا بیاید ولی اوایل مارچ همه چیز تمام شده بود.
حالا زمستان ست 20دی و زمستانمان آبستن مهاجرتی قریب الوقوع! عن قریب ست که تهران را ترک کنم به کجا خودم هم نمی دانم فقط می دانم که باید اسباب جمع کنم و منتظر جواب بله و نه روسا باشم. به هر حال هر چه پیش آید خوش آید. امیدوارم تقدیر درست رقم بخورد حاشیه های زندگی مان هم در تقدیرمان به درستی لحاظ شود. کلیتِ تنها طعم خاصی ندارد باید حاشیه ها هم درست از آب دربیاید تا مفهوم زندگی جذاب تر شود. گویی من منتظر یک معجزه در حد و اندازه تحول آفرینش باشم، چنین جذاب به ادامه مسیر زندگی می نگرم. معتقدم زندگی هم مثل آب ست که اگر یک جا بماند راکد و بدبو می شود. مهاجرت چه از یک کشور به کشور دیگر باشد چه از شهری به شهر دیگر، آب و تاب و کنکاش های خودش را می طلبد، و هیجان انگیز ترو جذاب تر ست. این را اولین بار زمانی تجربه کردم که وارد کشور دیگر شده بودم و همه چیز برایم جدید و جذاب جلوه میکرد و نهایتا کوله باری از تجربه بود . گویی من در آنجا طور دیگری رشد کردم . باید بگویم از رشدی که داشتم راضی بودم قوه مدیریت و قناعت و آزاد اندیشی ام تقویت شد. حالا هم امیدوارم مسیر، مسیر خوب و آخر عاقبت به خیری باشد.
اشتراک در:
پستها (Atom)