سه‌شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۹۲

توطئه یک کلاهبرداری

سه ماه پیش از طرف یک وبسایت موثق اعلامیه مبنی بر برگزاری یک سمپوزیم در ژاپن دریافت کردم. از آنجایی که موضوعات پیشنهادی سمپوزیم قرابت زیادی با طرح پروژه ام داشت ،سریع اقدام کردم و مقاله ای که وقت و انرژی زیادی هم برای اش خرج کرده بودم  را اصطلاحا سابمیت کردم.
بعد یکی دو ماهی منتظر نشستم ببینم آیا مقاله فرستاده شده پذیرفته می شود یا نه. تا اینکه حدودا یک هفته پیش یک ایمیل با عنوان اینویتیشن لِتِر دریافت کردم.  متن ایمیل بعد از تشکر و یک وارم گریتینگ جانانه از پذیرش مقاله خبر میداد و  آنچه که ضمیمه ایمیل شده بود چیزی نبود مگر متن نامه دعوت برای حضور در سمپوزیوم که البته برای گرفتن ویزا و غیره و ذلک هم کاربرد دارد. بعد از کمی تحقیق، ایمیل زدن به این جا و آن جا و بررسی های بیشتر متوجه شدم این فقط یک کلاهبرداری ست. موسسه ای که اعلام کرده قرارست در ژاپن سمپوزیوم برگزار کند ظاهرا یک موسسه علمی ست در تایوان ، حساب بانکی اش در هونگ کنگ فعال ست و نتایج جستجو نشان می دهد اصلا چنین موسسه ای در تایوان وجود ندارد. هر فرد شرکت کننده به شرط پذیرش مقاله اش  باید 400 $ پرداخت کند تا بتواند در سمپوزیوم شرکت کند. این 400 دلار را ضرب در تعداد شرکت کنندگانی کنید که تحقیق نکرده پول را به حساب واریز می کنند رقمی می شود برای خودش. به این ترتیب رد پای کلاه برداری در سمینارها و سموزیوم های علمی هم پیدا شد! 
خلاصه آنچه که رخ داده:
 یک: مقاله ای که مدتها برایش زحمت کشیدم را بی چون و چرا فرستاده ام برای جایی که اصلا هدفش اخاذی بوده ، از کجا معلوم شاید نروند به اسم خودشان جایی چاپ کنند؟
 دو: آن وبسایت موثق اگر سفارش هایی را که دریافت میکرد اول صحت و سقمشان را بررسی میکرد بعد برای من و امثال من اگهی می فرستاد بهتر بود لااقل کلاهبردارها کمتر تمایل برای حضور در کارهای علمی تحقیقاتی میکردند.
سه: برای تکمیل سی.وی های خود مقاله هایتان را به هر جایی نفرستید، از همان اول خیلی تحقیق کنید. آرشیو سمینارهای قبلی شان را چک کنید. آلبوم کارهای قبلی شان،و  مقاله های چاپ شده شان را ببینید، بعد اقدام کنید.
چهار: به فضای سایبری اصلا اعتماد نکنید.

دوشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۹۲

سلام پاییز

صبح که از خواب بیدار شدم نمی دانستم حدودا بیست دقیقه بعد تصمیم میگیرم روز متفاوتی برای خودم بسازم. بعد از انجام فریضه پارک رفتیم ، دویدیم، هوای پارک وارد ریه ها کردیم و برگشتیم. مرد رفت که نان تازه بخرد من هم آب جوش گذاشتم برای چایی و رفتم دوش گرفتم و وقتی بیرون آمد دیدم هنوز بیست دقیقه به هفت صبح ست. این بی سابقه ترین چیزی ست که بعد از ایران آمدنمان تجربه کردم. این چندماه خواب صبحگاهی را به همه چیز ترجیح می دادم. نمی دانم شاید این تاثیر حلول اول مهر باشد که این دانش آموز قدیمی را ناخواسته به وجد آورده ست، من که خودم شادابی سر صبح را مدتها بود در خودم ندیده بودم. حقیتا امروز روز متفاوتی ست! 

تصمیم گرفتم گرافیست شوم. این کاری ست که مدتهاست به آن فکر می کرده ام. حالا قسمت شد در یک دوره کلاسهای مربوط به این رشته شرکت کنم. قبلا طراحی و آبرنگ کار کرده ام، کمی هم با نرم افزار های طراحی آرم و لوگو آشنایی دارم. امیدورام موفق شوم، چون ایده های خوبی دارم و حیف ست که بگذارم این تمایلی که دارم بی خود و بی جهت بی فرصت بماند. می خواهم این فرصت را به خودم داده باشم که بعدها به خودم نگویم یک بعدی فکر می کرده ام و همه چیز را می خواستم از دامن تحصیلات به دست آوررم. می خواهم هنر هم در زندگی ام جای خودش را باز کند. نهایتا این یعنی برنامه مدونی برای پاییز دارم. 





چهارشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۹۲

تابستان من در یک نگاه

تابستان پرکاری را شروع کردم. جوش و خروش این پرکاری از خرداد رقم خورد همانجا که متوجه شدم می توانم یک "کار" داشته باشم که هم مربوط به زمینه تحصیلی ام هست و هم پرستیژ شغلی مناسبی دارد. کتاب های آموزشی مقدماتی را تهیه کردم و مشغول خواندن شدم، تقریبا مطمئن بودم که تا چندماه دیگر اصطلاحا "دستم بند میشود". تمام تیر و مرداد و شهریور را با کتاب خواندن آن هم برای امتحان دادن، و در آزمون شرکت کردن گذراندم. خب باید اعتراف کنم که حالا دریافتم مساله خیلی هم جدی نبوده و من اصلا باید قید "کار و استخدام شدن" را بزنم. خیلی ناراحت کننده ست ولی نمی شود کار پیدا کرد. این مساله اصلا شوخی بردار نیست. من نه پارتی دارم و نه جاهایی که تا حالا برای کاریابی مراجعه کرده ام مثمر ثمر بوده!! با اینکه رشته تحصیلی خوبی هم دارم همیشه در نوبت قرار میگیرم. دفتر قبلی هم حداقل تا یک ماه دیگر اعلام میکند کی بیایید سر کار، که البته کار دندان گیری هم نیست فقط برای رفع بیکاری خوب ست. پس حداقل یک ماه دیگر هم بیکار خواهم بود.

خب این تابستان خیلی کتاب خواندم، تحصیلی و غیر تحصیلی و اعتراف میکنم از اینکه تمام وقتم به مطالعه می گذشت خوشحال بودم. خیلی وقت بود رمان نخوانده بود. طلسم را شکستم و رمان چشمهایش اثر بزرگ علوی را خواندم. رمان زیبایی بود. من از خواندنش لذت بردم و متعجب بودم که چطور نویسنده توانسته به خوبی حالات عشقی یک زن را به رشته تحریر درآورد.
"من همسرش هستم" و "زندگی خصوصی خانم و آقای میم" را هم دیدم. نظری راجع بهشان ندارم. فیلمهای پرفکتی نبودند. فقط دیدم که دیده باشم.

خب از حال و هوای این روزها بگویم. گاهی غصه ام میگیرد. وقتی ایران نبودم از فامیل ها بیشتر محبت دریافت میکردم ولی حالا انگار برخی ها منجمد شده اند. آنجا که بودیم گاهی زنگ می زدند حالمان را میپرسیدند. حالا هم زنگ میزنند ولی تا گوشی را برمی داریم گوشی را میگذارند!! می خواهند به اصطلاح تلافی کنند. قضیه از این قرار ست که دیگران فکر میکنند ما باید مثل اپراتورها از شب تا صبح منتظر بشینیم ببینیم آنها کی زنگ میزنند تا جواب تلفن بدهیم. فکر نمیکنند ما هم برای خودمان خرید داریم، حمام و دستشویی میرویم و بالاخره به هر دلیلی در خانه نباشیم نمی توانیم جواب تلفن بدهیم. کلا بر این باورند که ما مثل یک موجود بی تحرک فقط در خانه هستیم و در دسترس نبودنمان امری غیر عادی ست. فرهنگ پیغام گذاشتن را هم که ندارند، بنابراین آویزان ما میشوند و ما باید اثبات کنیم که فلان وقت به پیر و پیغمبر خانه نبوده ایم. حالم از این روابط  تسلط گرایانه شان بهم میخورد.

مساله دیگری هم که هست اینکه متاسفانه با همسایه های بدی همجوار شدیم. خیلی شلخته و بی ملاحظه هستند. خارجه که بودم در یک مجتمع زندگی میکردیم همسایه های زیادی داشتم یکی مکزیکی بود، یکی چینی ، یکی انگلیسی ولی با هیچکدام مشکل نداشتم. خیلی بدم میآید که هم زبان های وطن خودم طوری برخوردمیکنند که انگار هیچ زبانی حالیشان نمی شود. امروز دهکده های حواشی تهران را بررسی میکردیم ببینیم کجا می توانیم خانه بخریم و از بین مردم شهر برویم تا هم کمتر دود بخوریم و هم کمتر رفتار زشتشان دامن آسایشمان را بگیرد.

از این بحث ها که بگذریم من دوتا قوری خریدم یکی برای دم کردن چایی دیگری برای دم کردن دم جوش. قوری مادر و فرزندی یکی کوچک و یکی بزرگ.




شنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۹۲

هق هق اشک، شاخم شکست!!

...یک و سال و نیم طول کشید. هشت نه ساعت کار علمی تحقیقی در طول روز گاهی امانم را میبرید. خسته می شدم ولی به شیرینی آخر کار فکر میکردم. حالا چی شد؟ هیچی مقاله ام رد شد.  هق هق اشک، شاخم شکست!!
واقعا دلم نمی خواهد این حقیقت را بپذیرم، چون خیلی خیلی برایش زحمت کشیدم. باید بنشیم ببینم چه می شود کرد.
می دانی یک وقت هایی هست آدم عصب دارد یعنی وقتی یک مساله پیش میآید خونش به جوش میآید از خودش عکس العمل نشان می دهد ،جزع فزع میکند. من الان در یک حالتی هستم که اعصابم حالت نیوترال به خود گرفته اند. انگار نه انگار. یک حالتی شبیه بی رگ بودن، سیب زمینی شدن، خنثای خنثی!!

امروز رفتم دفتر کارم را دیدم، خوشم اومد، خیلی با کلاس بود. شاید از آخر این هفته شاید از هفته بعد کارم را شروع کنم. تا ببینیم چه میشود!

پنجشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۹۲

شین مثل شهریور

شهریور امسال را با خواندن کتاب "چشمهایش" شروع کردم. قضیه این بود که یکی از دوستان خارجه تشریف آورده بودند ایران و من برایش یک کتاب و چند کارت پستال خریدم. می خواستم کتاب، یک رمان ایرانی اصیل باشد، همین شد که رفتم میدان انقلاب و بدون هیچ تردیدی کتاب "چشمهایش" را خریدم و خواندم و بعد هدیه دادم اش!!

بعد هم رفتم مسافرت، سفری یک هفته ای به اصفهان ، هوا خوب و عالی بود و یک هفته ای دور از هیاهوی تهران و دود و قال و قیلش سرکردم. 

خیلی بد ست آدم توی یک روز از مرکز تحقیقاتی بشنود که مقاله اش رد شده! البته ایرادی ندارد ، اشکالاتی که به اصل کار گرفته بودند آبگوشتی بود! آن اشکالاتی هم  که مثلا اساسی به نظر می آمدند قابل رفع ست. خوب این یعنی هنوز جای امید بستن هست.

وقتی امروز وارد کلاس زبان شدم دوستم گفت امروز امتحان رایتینگ داریم. خیالم راحت شد، اگر در این تنگنای یهو امتحان دادن قرار نگرفته بودم، هفته پیش رو بیشتر برایم سخت می گذشت. می خواستم از وقتی برگشتم خانه بکوب بنشینم رایتیگ انواع و اقسام موضوع ها را کار کنم. با این امتحان یهویی، کار هفته آتی کم شد، یکی جلوی من را گرفت که مثل بلدوزر روی کتاب و دفتر نیفتم و کار نکنم. الا ای حال راضی ام که امتحان دادیم هرچند هفته دیگر بخش دوم موارد امتحانی ست و این چیزی از به مطالعه سپری شدن هفته کم نمی کند. مضاف براین، هفته دیگر قرارست مشغول کار بشوم. بیمه دارد و درآمدش کمتر از حد معمول برای یک فوق لیسانسه ست، ولی خدایی همین هم غنیمت ست. 

دعا دعا میکنم مشکلات ریز و درشت و در هم تنیده ام هم حل شود. امروز موقع پیاده روی به سمت خانه شمردم دیدم اگر خدا از خواسته های من سرسام نگیرد خیلی ست!! خوب بنده ای هستم با خواسته های ایده ال و خدایی خوب و مهربان که نمیشود از رحمت او چشم پوشی کرد.