شنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۹۳

یک کتاب!

حدود سه سال پیش روی یک مقاله کار میکردم که وقت و انرژی زیادی از من می گرفت. حین کار روی متدولوژی مساله چند مشکل اساسی داشتم که رفته رفته برطرف شد ولی هنوز سایه محوی از بعضی خورده مشکل ها باقی مانده بود که نمی دانستم چطور باید به دنبال پاسخ شان باشم. این آخر هفته ای از کتابخانه کوچکم کتابی که دو سه ماهی هست خریده ام ولی فرصت خواندنش را پیدا نکرده بودم برداشتم و مطالعه کردم.  پنجاه صفحه که جلو رفتم احساس کردم دارم سبک می شوم. سبک می شوم از همه چیزهایی که سایه نمی دانم رویشان را پوشانیده بود. یکی یکی حل شد . سر هر کدام از این نمی دانم ها من هفته ها وقت صرف کردم بخشی جلو می رفت بخشی می ماند. حالا خوشحالم که دیگر چیزی از نمی دانم ها باقی نمانده ست.