پنجشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۹۲

شین مثل شهریور

شهریور امسال را با خواندن کتاب "چشمهایش" شروع کردم. قضیه این بود که یکی از دوستان خارجه تشریف آورده بودند ایران و من برایش یک کتاب و چند کارت پستال خریدم. می خواستم کتاب، یک رمان ایرانی اصیل باشد، همین شد که رفتم میدان انقلاب و بدون هیچ تردیدی کتاب "چشمهایش" را خریدم و خواندم و بعد هدیه دادم اش!!

بعد هم رفتم مسافرت، سفری یک هفته ای به اصفهان ، هوا خوب و عالی بود و یک هفته ای دور از هیاهوی تهران و دود و قال و قیلش سرکردم. 

خیلی بد ست آدم توی یک روز از مرکز تحقیقاتی بشنود که مقاله اش رد شده! البته ایرادی ندارد ، اشکالاتی که به اصل کار گرفته بودند آبگوشتی بود! آن اشکالاتی هم  که مثلا اساسی به نظر می آمدند قابل رفع ست. خوب این یعنی هنوز جای امید بستن هست.

وقتی امروز وارد کلاس زبان شدم دوستم گفت امروز امتحان رایتینگ داریم. خیالم راحت شد، اگر در این تنگنای یهو امتحان دادن قرار نگرفته بودم، هفته پیش رو بیشتر برایم سخت می گذشت. می خواستم از وقتی برگشتم خانه بکوب بنشینم رایتیگ انواع و اقسام موضوع ها را کار کنم. با این امتحان یهویی، کار هفته آتی کم شد، یکی جلوی من را گرفت که مثل بلدوزر روی کتاب و دفتر نیفتم و کار نکنم. الا ای حال راضی ام که امتحان دادیم هرچند هفته دیگر بخش دوم موارد امتحانی ست و این چیزی از به مطالعه سپری شدن هفته کم نمی کند. مضاف براین، هفته دیگر قرارست مشغول کار بشوم. بیمه دارد و درآمدش کمتر از حد معمول برای یک فوق لیسانسه ست، ولی خدایی همین هم غنیمت ست. 

دعا دعا میکنم مشکلات ریز و درشت و در هم تنیده ام هم حل شود. امروز موقع پیاده روی به سمت خانه شمردم دیدم اگر خدا از خواسته های من سرسام نگیرد خیلی ست!! خوب بنده ای هستم با خواسته های ایده ال و خدایی خوب و مهربان که نمیشود از رحمت او چشم پوشی کرد. 

۱ نظر: